جدول جو
جدول جو

معنی بی دیانتی - جستجوی لغت در جدول جو

بی دیانتی
(نَ)
بیدینی. نادرستی: شاه مثال داد کنیزک را که جریمت و تهمت بشاهزاده اضافت کرده بود و بجنایت و بیدیانتی منسوب گردانیده فضیحت و رسوای خلق گردانند. (سندبادنامه ص 322)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دانشی
تصویر بی دانشی
بی علمی، نادانی، جهل
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
مرکّب از: بی + دیانت، بی دین.
لغت نامه دهخدا
بی ضرری، بی گزندی، بی آسیبی:
گر از اخترم بی زیانی بود
شما را ز من شادمانی بود،
فردوسی،
گر ایزد مرا زندگانی دهد
وز آن اختران بی زیانی دهد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
که خائن نیست. که خیانت نمی کند. که خیانت پیشه نیست: سلطان آن فرمود در باب من بندۀ یگانه مخلص بی خیانت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 86).
سخن چون زر پخته بی خیانت گردد و باقی
چو او را خاطر دانا به اندیشه بیالاید.
ناصرخسرو.
رجوع به خیانت شود، حقیر و ناکس. فرومایه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتبه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بی علمی. نادانی. جهل. (فرهنگ فارسی معین). نادانی وکردار نادان و هر چیز نالایق بعمل کسی. غمری. (ناظم الاطباء). بیخبری. بی علمی. جهل و نادانی:
براه مسیحا بدو دادمش
ز بی دانشی روی بگشادمش.
فردوسی.
مر آن را سکندر همه پاره کرد
ز بی دانشی کار یکباره کرد.
فردوسی.
فرستادۀ شهر یاران کشی
به غمری کشد این و بی دانشی.
فردوسی.
ای به بی دانشی شده شب و روز
فتنه بر دهر و دهر بر تو بجنگ.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایۀ کافریست.
ناصرخسرو.
من از بی دانشی در غم فتادم
شدم خشک از غم اندر غم فتادم.
نظامی.
چه مشغولی از دانشت بازداشت
به بی دانشی عمر نتوان گذاشت.
نظامی.
که چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بی دانشی و از نشاف.
مولوی.
در آیینه گر خویشتن دیدمی
به بی دانشی پرده ندریدمی.
سعدی.
- بی دانشی کردن، کار جاهلانه کردن. نادانی کردن:
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + میان + جی، بی واسطه، (دانشنامۀ علائی ص 124)، مقابل میانجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی دیانت
تصویر بی دیانت
بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی میانجی
تصویر بی میانجی
بیواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ناشایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی میانجی
تصویر بی میانجی
بی واسطه
فرهنگ واژه فارسی سره
جهل
متضاد: دانایی، بی سوادی، بی فرهنگی، نافرهیختگی
متضاد: فرهیختگی، بی علم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی دین، لامذهب، ناپارسا، ناپرهیزگار، نامتدین، نامتقی
متضاد: بادیانت، پرهیزگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
عدم الجدارة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
Gracelessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
maladresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
无优雅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ukosefu wa urembo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
невмілість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
بے وقوفی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
অযোগ্যতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
서투름
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
beceriksizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
desajeito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
不優雅
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
חוסר אלגנטיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
अकर्मठता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ketidakanggunan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ความงี่เง่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
niezdarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
torpeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
goffaggine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
onhandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی